این تصویر خاطره انگیز مربوط میشه به همرزمان من در تیپ ذولفقار لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) ،
اینجا سد دز دزفوله ، آموزش سنگینی برای آماده شدن در عملیات والفجر هشت داشتیم ، دو تا از همین بچه ها که در تصویر حضور دارن در همین عملیات شهید شدن ، با دنیایی از خاطره اونهایی که نامشون تو ذهنم مونده رو بهتون معرفی می کنم :
نفر اول ایستاده از سمت راست سلمانی بچه اشتهارده همین محرمی شب شهادت حضرت رقیه (س) دیدمش ، خیلی چاق شده و قابل مقایسه با این عکس نیست ،
نفر دوم شهید حمید دواتگر خیلی شوخ و باحال بود بچه میدون خراسون ، تو همین عملیات گلوله موشک بغلش خورد ، میگن رفقاش با سختی تیکه های بدنشو جمع کردن ،
نفر سوم آقا سعید ابراهیمی گل ، تو میدون تره بار شاهپور سابق یه مغازه داشت خیلی مرد بود متاسفانه یکی دو سال قبل عین ناباوری خبر فوتشو شنیدیم ،
نفر چهارمی رفیق فابریک من حاج غلامرضا شکوری ، بچه محل من ، کسی که از بچگی با هم بزرگ شدیم ، تو جبهه ها بد جوری هم کاسه بودیم اگه کسی ما رو از هم جدا می دید تعجب می کرد الانم الحمدالله سالم و سایش بالا سر خانوادش ،
نفر پنجم شهید علی امیدی بچه نظام آباد ، مداح بود و محبوب دل بچه ها ، در رابطه با این شهید مطالبی هست که ان شاءالله در یه پست جدا گانه براتون میذارم ،
نفر ششم متاسفانه حضور ذهن ندارم ، اما نشسته ها ،
نفر اول از سمت چپ ، صفر شهبازی مسئول تدارکاتمون ، با ما خیلی رفیق بود و هست ، شب شهادت حضرت رقیه (س) دیدمش بازنشست شده و الان تو بسیج شهرداری مشغول کاره ، هوای بچه ها رو هنوزم داره ،
نفر دوم که عینک به چشم داره مسعود جیرودی ، مداح بود میگن الان حالش خوب نیست و بستریه که براش آرزوی سلامتی می کنم ،
اون لباس پلنگیه و اونایی که کنارشون نشستن رو حضور ذهن ندارم ،
اما اونی که جلوی پیراهن پلنگی نشسته محسن عبدالهی عزیرم که دومین رفیق فابریک منه ، بچه شهرری و خیلی هم مرده ، تو جبهه ها برای بچه ها بخصوص شب های عملیات بمب روحیه بود ، همه دوستش داشتن و خیلی هم با مرام بود ، الانم همینطوره دست به خیر داره ، هنوز هم باهاش ارتباط دارم ، متاسفانه دو سه هفته پیش پدرش به رحمت خدا رفت ، هنوز هم محسن دوست داشتنیه ...
اینجا سد دز دزفوله ، آموزش سنگینی برای آماده شدن در عملیات والفجر هشت داشتیم ، دو تا از همین بچه ها که در تصویر حضور دارن در همین عملیات شهید شدن ، با دنیایی از خاطره اونهایی که نامشون تو ذهنم مونده رو بهتون معرفی می کنم :
نفر اول ایستاده از سمت راست سلمانی بچه اشتهارده همین محرمی شب شهادت حضرت رقیه (س) دیدمش ، خیلی چاق شده و قابل مقایسه با این عکس نیست ،
نفر دوم شهید حمید دواتگر خیلی شوخ و باحال بود بچه میدون خراسون ، تو همین عملیات گلوله موشک بغلش خورد ، میگن رفقاش با سختی تیکه های بدنشو جمع کردن ،
نفر سوم آقا سعید ابراهیمی گل ، تو میدون تره بار شاهپور سابق یه مغازه داشت خیلی مرد بود متاسفانه یکی دو سال قبل عین ناباوری خبر فوتشو شنیدیم ،
نفر چهارمی رفیق فابریک من حاج غلامرضا شکوری ، بچه محل من ، کسی که از بچگی با هم بزرگ شدیم ، تو جبهه ها بد جوری هم کاسه بودیم اگه کسی ما رو از هم جدا می دید تعجب می کرد الانم الحمدالله سالم و سایش بالا سر خانوادش ،
نفر پنجم شهید علی امیدی بچه نظام آباد ، مداح بود و محبوب دل بچه ها ، در رابطه با این شهید مطالبی هست که ان شاءالله در یه پست جدا گانه براتون میذارم ،
نفر ششم متاسفانه حضور ذهن ندارم ، اما نشسته ها ،
نفر اول از سمت چپ ، صفر شهبازی مسئول تدارکاتمون ، با ما خیلی رفیق بود و هست ، شب شهادت حضرت رقیه (س) دیدمش بازنشست شده و الان تو بسیج شهرداری مشغول کاره ، هوای بچه ها رو هنوزم داره ،
نفر دوم که عینک به چشم داره مسعود جیرودی ، مداح بود میگن الان حالش خوب نیست و بستریه که براش آرزوی سلامتی می کنم ،
اون لباس پلنگیه و اونایی که کنارشون نشستن رو حضور ذهن ندارم ،
اما اونی که جلوی پیراهن پلنگی نشسته محسن عبدالهی عزیرم که دومین رفیق فابریک منه ، بچه شهرری و خیلی هم مرده ، تو جبهه ها برای بچه ها بخصوص شب های عملیات بمب روحیه بود ، همه دوستش داشتن و خیلی هم با مرام بود ، الانم همینطوره دست به خیر داره ، هنوز هم باهاش ارتباط دارم ، متاسفانه دو سه هفته پیش پدرش به رحمت خدا رفت ، هنوز هم محسن دوست داشتنیه ...
همرزمان ذوالفقاری من (2)